جدول جو
جدول جو

معنی تخته نرد - جستجوی لغت در جدول جو

تخته نرد
نرد، نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس می باشد
تصویری از تخته نرد
تصویر تخته نرد
فرهنگ فارسی عمید
تخته نرد
(تَ تَ / تِ نَ)
تخته که بر آن بازی نردبازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانکه در نسخ قدیمی منوچهری نیز همین گونه آمده است:
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فلک همچو پیروزگون تخته نردی
ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی.
منوچهری.
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنایی نیابی.
خاقانی.
در تخته نرد عشق فتادم به دستخون
مهره بدست و خانه مششدر نکوتر است.
خاقانی.
ز لعل و زمرد یکی تخته نرد
بساطی ز یاقوت و زر سرخ و زرد.
نظامی.
خیز و بساط فلکی درنورد
زآنک وفا نیست در این تخته نرد.
نظامی.
رجوع به تخت و تخته و نرد شود
لغت نامه دهخدا
تخته نرد
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که بوسیله لولا بهم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به 6 خانه تقسیم گردیده ومهره های بازی بترتیبی خاص دراین خانه ها قرار میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تخته نرد
((~. نَ))
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که به وسیله لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندند، چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ نَ دِ)
کنایه از فلک. (انجمن آرا). فلک. (فرهنگ رشیدی). فلک البروج. (ناظم الاطباء) :
بزیر تخته نرد آبنوسی
نهان شد کعبتین سندروسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
ساس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان.
- دکان خود را تخته کردن، از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- دکان کسی را تخته کردن، وی را بی اعتبار کردن. دعاوی علمی کسی را باطل ساختن. او را در انظار بی ارزش و نادرست نمودن
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ گَ دَ)
مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج) ، آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ مُ)
دارکوب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
دهی جزء دهستان اوریاد دربخش ماه نشان شهرستان زنجان است که در چهل ودوهزارگزی شمال باختری ماه نشان و هیجده هزارگزی راه عمومی قراردارد. کوهستانی و سردسیر است و 343 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه محلی و محصولش غلات و بنشن و یونجه است. شغل اهالی آنجا زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخته بر
تصویر تخته بر
آنکه چوب را تراشد و بشکل قطعات تخته در آورد
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یا از جا بدر رود تختها بر آن نصب کنندو آن پارچه را بر آن تختها و دست شکسته پیچند، نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته ها بندند تا او حرکت نتواند کرد، دو تخته ای که کسی را در میان آن نهند و اره بر سرش کشندتا نتواند جنبد و آنگاه دو پاره اش کنند، چیزی که با تخته و نواربسته شده، محبوس در بند افتاده گرفتار. یا تخته بند بودن، اسیر و گرفتار و در بند بودن، یا تخته بند بودن دکان. بسته بودن دکان تعطیل بودن دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته بید
تصویر تخته بید
ساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته فرش
تصویر تخته فرش
پل کوبی (گویش گیلانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت نرد
تصویر تخت نرد
تخته نرد
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی است از چوب بطول تقریبا 50 و 8 و قطر 5، 1 سانتیمتر که چوب دیگری موسوم به تنگ بر روی آن کوبیده شده است و در آن شیاری طولی تعبیه میکنند که قاده آن بشکل مثلث است و با شیار تنگ بیک اندازه و نسبت میباشد. هر چه این شیار نازکتر باشد خاتم ریزتر و ظریفتر و گرانبها تری بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته زر
تصویر تخته زر
((~. زَ))
شمش زر
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ))
پارچه نازکی که به وسیله آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند، زندانی، اسیر
فرهنگ فارسی معین
از انواع نفرین، کسی که روی تخته قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده شور برده، نوعی نفرین، آرزوی مرگ برای مخاطب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی